پارمینپارمین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

پارمین شیرینی زندگی مامان و بابا

عسلکم 100 روزه شد

1390/9/29 17:33
نویسنده : مامان
129 بازدید
اشتراک گذاری
سلام به همه دوستان مهربون کوچولوهای نازتون خوبن؟؟

من و پارمین و بابایی هم خوبیم.بریم سراغ این 2هفته و اندی غیبت ما

چهارشنبه 25 خرداد پارمین رو بردیم پیش دکتر کاوش.از وقتی که کولیک پارمین شروع شده بود اونو پیش دکترش نبرده بودیم.دکتر پارمین رو معاینه کرد و گفت خدا رو شکر همه چیز خوبه و از روند وزن گیریش هم راضی بود.وزنش 6 کیلو و دور سرش 40.5 بود که دکترگفت فعلا احتیاج به شیر کمکی نداره و اما در مورد کولیک.شکمش رو که معاینه کرد گفت که پیچش روده داره و کاری به جز صبر و تحمل ازتون بر نمی یاد و بعد از سه ماهگی بهتر میشه و یه قطره جدید داد 

          

همون روز مامان اینا اومدن اهواز و مامان تا یکشنبه پیشمون موند و حسابی با نوه اش بازی کرد.۴-۵شبی که مامان بود پارمین از 12 شب تا 6 صبح رو می خوابید ولی امان از 2شنبه شب عوض همه شبهایی که گریه نکرده بود جیغ بنفش زد 1 تیر هم مامان شوهری و عمو مجتبی اومدن پیشمون...

                      

                

دخترکم تو کارهاش حسابی پیشرفت کرده هزارماشا...خنده های نازش به قهقهه تبدیل شدن.با قربون صدقه های من میخنده و هوهو وهان هان میکنه و انگاری داره صحبت میکنه.صدای منو تشخیص میده و از راه دور که براش شعر میخونم برمیگرده و دنبال صدام هستش.به تلویزیون فوق العاده علاقه منده و تصویرهای رنگی برنامه کودک رو خیلی دوست داره و بهشون زل میزنه و به آهنگها واکنش نشون میده

            

            

عسل مامان روزی 2 تایم 15 دقیقه ای رو تو تختش میمونه و با آویز موزیکالش سرگرمه تا مامانش به کاراش برسه..فداش بشم من

                       

               

شنبه 4 تیر دخترم هنوز سه ماهش نشده اولین غلتیدن خودش رو انجام داد و دل مامانشو شاد کرد.خدا میدونه چقدر ذوق کردم واسش.برای اینکه بفهمم این توانایی رو داره یا اتفاقی بده چند بار روی شکم گذاشتمش که غلت خورد و اومد روی کمر..الان هم داره تلاش میکنه پاهاشو به دستاش برسونهای جانم

                  

5 تیر نازگلکم 3 ماهه شد و من و بابا فرهاد واسش یه جشن کوچولوی 3 نفره گرفتیم و همون شب برای اولین بار بردیمش علی بن مهزیار اهوازی...

             

                    

                 

پارمین نازم خیلی علاقه به حرف زدن داره.دخترم از همین حالا پشت سر هم از خودش صدا در میاره وقتی هم ما در جواب صداهاش باهاش حرف میزنیم اون ادامه میده..فکر کنم سر من  از حرف بخوره بعدا

                

تنها مشکلی که باهاش دارم خوردن دستاشه که حتی وقتی گرسنه نباشه و شیرشو خورده باشه دستاشو میخوره.جالب اینجاست که هر کاری میکنیم پستونک و اصلا نمیگیره...خیلی براش نگرانم

                             

                

دوشنبه ۶ تیر پارمین رو واسه چکاپ 3 ماهگیش بردم بهداشت که وزنش 6300 و قدش 60 و دور سرش 41 بود.

سه شنبه ۷ تیر هم لیلی جونم به همراه پسر شیرین زبونش یونا اومدن منزل ما و یه دنیا خوشحالمون کردن و بهمون حسابی خوش گذشت.منتها من به خاطر گرفتاریهای پارمین نتونستم پذیرایی خوبی ازشون داشته باشم که همینجا از لیلی عزیزم عذرخواهی میکنم انشا... فسقلی بزرگتر بشه بیشتر همدیگرو میبینیم

         

                         

5شنبه هم مهمونی خونه دایی فرهاد رفتیم که پارمین یه ریز نق زد و جمعه هم دخملی رو بردیم پارک تا بتونه مقداری از کنجکاویشو تخلیه کنه.اینم گزارش غیبت ما

امروز دختر نازم ۱۰۰ روزه شد..انگار همین دیروز بود که ۱۰۰ روز از بارداریم گذشته بود و اینجا پست گذاشتم..عسل مامان..همه هستی من ۱۰۰ روزگیت مبارک

                 

                         

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)