پارمینپارمین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

پارمین شیرینی زندگی مامان و بابا

7 ماهه شدن نفس مامان

عزیز دلبندم ۷ ماهگیت مبارک نازنینم        این روزها دخترکم فوق العاده شیرینتر شده و روز به روز بیشتر خودشو تو دل ما جا میکنه و با خنده های شیرینش به مامان و باباش انرژی مضاعف میده به برنامه غذایی پارمینم ماست میوه ای و تخم مرغ اضافه شده که خیلی خیلی دوست داشت و با اشتها میخوره..                     ناگفته نمونه که برای دادن غذا بهش مشکل داشتم.یه مقداری بازیگوشی میکرد و دهنشو سفت میکرد و قاشق غذا رو قبول نمیکرد که جدیدا با به کارگیری شیوه هایی مثل شعر خوندن و حضور و شرکت عروسکاش تو مسابقه غذاخوری یه جور تشویق براش محسوب شده و با حوصله و صبر من غذاشو میخوره       عشق مامان در حال تلاش واسه ۴دست و پا رفتنه و حسابی انرژی میسوزو...
29 آذر 1390

عکسهای آتلیه + عذرخواهی

                      از همه دوستان عذر میخوام..من رمز رو همون رمز قبلی گذاشتم ولی ظاهرا همه دوستان کامنت گذاشتن کهرمز اشتباهه من پیگیری کردم و رمز رو برا تک تک دوستان میذارم اگه کسی مشکلی داشت کامنت بذاره..البته دادن رمز مثل قبل مشروطه و امیدوارم که کسی از دست من ناراحت نشه شرمنده ام ولی چاره ای تو این دنیای مجازی ندارم ...
29 آذر 1390

.:.هشت ماهگی پرنسسم.:.

امروز دخترک قشنگم ۸ ماهه شد توی آبان ماه یه  سفر شیراز داشتیم که اولین مسافرت هوایی دخترکم بود برای اولین بار پدربزرگ منو دید و پدربزرگ از دیدن اولین نتیجه بسیار مشعوف بودند برای پدربزرگ امیرم آرزوی سلامتی و عمر باعزت دارم                                       سرماخوردگی پارمین در شیراز که حسابی منو به هم ریخت  و نتونستم جای خاصی برم. از ۲۰ آبان هم دوره ی تخصصی همسری شروع شده و آخرای هفته به مدت ۷ ماه اهواز نیست و از ۴شنبه عصر تا جمعه شب میره تهران و من پارمین حسابی تنها شدیم و من خیلی غصه میخورم..سعی میکنم واسه خودم برنامه بریزم تا آخر هفته ها سریع بگذرن پارمین این روزها دست دستی میکنه..نای نای میکنه و صدای هر آهنگی رو که میشنو...
29 آذر 1390

و خدایی که در این نزدیکیست

سلام به همه دوستان امیدوارم عزاداریهای همه مورد قبول واقع شده باشه           شب اول محرم اتفاق بدی واسه من و پارمین افتاد که خدا رحم کرد و به خیر گذشت ..درست بعد از آپ کردن پست قبلی در حالی که حوصله از خونه بیرون رفتن رو نداشتم کارای خونه رو انجام دادم و با همسری از خونه رفتیم واسه خرید .پارمین طبق معمول تو ماشین شیرشو میخوره و نیمه خواب میشه .بعد از جای پارک پیدا کردن با مشقت فراوان پیاده شدم و هنوز قدم دوم رو برنداشته بودم که زیر پام خالی شد و با بچه تو بغل سقوط کردم..خیابون اصلی بدون روشنایی،دریغ از یه لامپ روشن و از همه بدتر محفظه فاضلاب بدون درپوش اون هم در محل رفت و آمد امان از شهرداری اهواز..مثلا کلان شهره تو همون چند صدم ثا...
29 آذر 1390